امیرکیانامیرکیان، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

گذری بر دنیای کودکانه امیر کیان...

اولین بهاری که آمد....

به نام خدای بهار آفرین بهار آفرین را هزار آفرین به جمشید و آیین پاکش درود که نوروز از او مانده در یادبود روزها به طور باورنکردنی زود و تند میگذرد.سال پیش این موقع پسری پیش ما نبود.یعنی هنوز زمینی نشده بود .اما حالا با نفسهای گرمش خونه ما رو گرم کرده .کیان با هفت ماه و بیست و یک روز وارد اولین بهار زندگیش میشه .امیدوارم صدها بهار بی غم ببینی مامانم.وقتی نگاش میکنم میبینم زودتر از اونی که فکر میکردم بزرگتر شده .انقدر زود که من از همین الان جا می مونم.این روزها همه چیز واسه کیان جالب .از خونه تکونی بگیر تا تماشای ماهی قرمز با ذوق و شوق و سعی در صید ماهی بیچاره توی تنگ و زل زدن به جاروبرقی بینوا که این روزا حسابی وا رفته.امر...
23 اسفند 1392

دوست دارم.......................

دوست دارم بزرگ بشی...... با هم بریم قدم بزنیم اونم تو یه روز برفی. نظرت چیه پسرکم؟...... تو یه خیابون ساکت وقتی برف حسابی میباره .یه خیابون پر درختای بزرگ و پهن ..... فقط تو....... فقط من.... و آسمون خدا... خدا رو شکر برف هدیه آسمونیه... حق تو .....سهم تو .... روی برفهای سفید و یک نقش تو بدو .....من بدو.... اولین کسایی باشیم که تو سکوت برف روی زمین جای پاهامون نقش میبنده. سرتو بالا بگیر مامان جون ..... دونه های برف روی صورت نازت میشینه.چشمات رو نبند ازشون لذت ببر. ریه هاتو پر از هوا کن ......نفس بکش ...... پر از عطر خداست ....وجود خدا رو حس میکنی...؟؟خیابون خالیه از ته دل...
11 اسفند 1392

شیطونی های کیان

سلام به همه دنیای مامان سلام به کیان نازم اگه بدونی چقدر بلا شدی-شلوغ شدی -بامزه شدی-چه کارها که نمی کنی.سوار گردن باباجون می شی  محکم از موهاش میچسبی بعد دوتایی تو اتاق بدو بدو بازی میکنین.تازه گی ها بابایی سر کار رفتنی گریه میکنی و زل میزنی به در.حسابی بابایی شدی ........... بابا جون که از سر کار میاد واسش بال بال میزنی .لوس می شی-بغلش میکنی-دندون نداری ولی لپ بابا رو بی دندون گاز میگیری.وای وای وای خودت رو به بابا میچسبونی وبه من نگاه میکنی ......آی شیطون. اینم چند تا عکس از لپ تپلی یکی یدونه خودم.                     ...
5 اسفند 1392
1